سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
حرفهای ناگفته
دادخواهی
  • نویسنده : سالمی:: 93/6/3:: 1:42 عصر
  • مظلومی را دیدم در راه بر زمین نشسته، فریاد و فغان میکرد، کای مردم به دادم برسید که ظالمی حقم به زور ستانده و بر من ستمها روا داشته و من بیچاره مانده ام و راه به جایی ندارم. ایا جوانمردی نیست حق این بینوا را از ان ستمگر بستاند از برای خدا?  

      نزدیک رفتم و گفتم چه شده برادر? چرا فریاد و فغان میکنی و خود را بیچاره میخوانی? مگر از تو چه برده اند?  گفت، تمام دار و ندارم را، هستی ام را، سالها تلاش و کوشش و اندوخته ام را. حال چه کنم? چگونه نزد زن و فرزند روم بی مال و توشه? چگونه سر خود بالا بگیرم بی نان و قوت?  انچنان اتشی با این سخنان در وجودم شعله کشید که تمام تار و پودم را سوخت. بر زمین نشستم و خاک بر سر ریخته، مویه کنان روی بخراشیدم  و فغان و واحسرتا سر دادم و بر سر زنان سرشک از دیده روان ساختم که او از ناله افتاد و با حیرت چشم بر من دوخت که اخر تو را چه شد چنین بی قرار شدی? بر من ظلم رفته است تو چرا با خود چنین می کنی? 

    آهی جان سوز کشیده گفتم، ای برادر من از تو بیچاره ترم، که تو را دیگری مال برده و دیگری بر تو ستم کرده اما من چه بگویم که هر چه بر من میرود از دست خویشتن است نه غیر. من خود غارتگر هستی خویشم و حاصل عمر به دست خویش بر باد داده ام. تو را دیگری فریادرس هست. من از خویش نزد که شکایت برم؟ تو روز جزا در محضر داور گریبان ظالم بگیری و تاوان خود بستانی. من آنروز چگونه گریبان خویش گیرم و تاوان چه ستانم؟ آنروز در بارگاه سلطان تو سر بلند کنی و داد بخواهی، من چگونه از شرم سر راست کنم که نافرمانی سلطان کرده ام؟ ان هم سلطانی چون او که تمام هستی و تار و پود و بود و نبودم همه از اوست.

    وای بر من، بیچاره من که خود به دست خویش هستی ام بر باد داده ام و جز خجلت و شرم از این زندگانی هیچ در کوله بارم نیست، که ندانستم همیانم پاره است و هرچه در آن به خیال خوش اندوخته می کنم به هدر می رود. پروردگارا چه کنم با خویش؟ بااین نفس بداندیش؟ که هرچه من می کارم او آتش می زند. اگر تو یاری ام نکنی..... بیچاره من! بیچاره من! بیچاره من!

    مهربانا به تو پناه آورده ام از دست خویش، پناهم ده که تو پناه تمام بی پناهانی.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 27710
    بازدید امروز : 5
    بازدید دیروز : 3
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    فرصت .
    ............. بایگانی.............
    اسفند 1387
    اسفند 87
    اردیبهشت 88
    آبان 88

    ........... درباره خودم ..........
    حرفهای ناگفته
    سالمی
    شاید حرفهایی باشد که همیشه دلمان می خواهد بگوییم اما گوشی برای شنیدنش پیدا نمی کنیم. حرفهایی که فقط باید عاشق باشی تا معنی اونها رو بفهمی. عشق واقعی، عشق به یگانه معشوق حقیقی.

    .......... لوگوی خودم ........
    حرفهای ناگفته
    .......لوگوی دوستان ........





    ....... لینک دوستان .......
    .: شهر عشق :.
    سکوت پرسروصدا
    دهاتی
    تنها
    آذرخش
    نشانی دریا

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........