سفر
نویسنده : سالمی::
88/2/7:: 11:56 صبح
چند روزه دلم بدجور هوای سفر کرده. دلم میخواد به کوه و جنگل بزنم و چند وقت از این شهرهای پر از هیاهو دور باشم. شهرهایی که خیلی وقته خیلی چیزها رو فراموش کردند. یا بهتره بگم ما شهر نشینها خیلی چیزها رو فراموش کردیم. همه وقتمون صرف این میشه که چطور پول در بیاریم و بعدش چطور خرجش کنیم. حالا بماند که اینقدر واسه خودمون چاله کندیم که باید کلی بدویم تا بتونیم پرشون کنیم. بعد هم میگیم زندگی سخته. بله منم موافقم که زندگی سخته. در واقع اینجور که ما داریم زندگی می کنیم اگه سخت نباشه باید تعجب کرد. خیلی وقته معنی عشق و محبت و ایثار و فداکاری و در یک کلمه معنی زندگی رو فراموش کردیم. مثل همه کلمه هایی که یه روزی از زبان روزمره حذف میشن و فقط میشه اونا رو توی کتابهای قدیمی پیدا کرد. البته شاید خیلی ها موافق نباشند ولی من فکر می کنم تنها استفاده لفظی از این کلمات نشون دهنده این نیست که ما اونا رو فراموش نکردیم. بلکه وقتی توی رفتارمون نشونشون نمیدیم خودش همه چیز رو روشن میکنه. یه مثال ساده چند وقته توی اتوبوس جای خودمون رو به یه آدم مسن که توان ایستادنش از ما کمتره ندادیم؟ یا اینکه وقتی خسته از سر کار بر میگردیم چند بار تا حالا خستگیهامون رو پشت در گذاشتیم و با روی باز وارد خونه شدیم تا دل خانوادمون رو به دست بیاریم. همه اینا مثال های ساده ایه که میشه خیلی روش فکر کرد. راستش رو بخواین فکر می کنم خیلی وقته که یادمون رفته مسلمونیم و صد البته شیعه. نمیدونم با این حال و روزی که داریم باز هم ادعای منتظر بودن رو میتونیم داشته باشیم؟ شاید بد نباشه چند وقت از خودمون سفر کنیم، شاید یه چیزایی تغییر کنه و آسمون زندگیمون آبی تر بشه.
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------