سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، یاری می رساند، حکمت ره می نماید . [امام علی علیه السلام]
حرفهای ناگفته
غفلت
  • نویسنده : سالمی:: 87/12/20:: 10:47 صبح
  • الهی کفانی فخراً ان تکونَ لی ربّا و کفانی عزّاً ان اکونَ لکَ عبداً انتَ کما اُرید فاجعلنی کما تُرید.
    آیا به راستی کدام یک از ما واقعا می دانیم که چقدر بنده خداییم؟ کدام یک از ما روزانه حتی لحظه ای به این می اندیشیم که اگر کمتر از لحظه ای خداوند ما را به خود واگذارد هستی‌امان به باد می‌رود؟
    ما بندگان خوبی نیستیم. زمانی که در راحتی و آسایش به سر می‌بریم محبوب را فراموش کرده و سرگرم دنیای خاکی خود می‌شویم. ولی وای به روزی که غم و غصه‌ای یا مصیبتی بر ما فرود آید. شکایت می‌کنیم از خدا که چرا چنین شد و انگار نه انگار که ما حق طلبکار بودن را هم نداریم، چون آنچنان بندگی نکرده‌ایم که توقع رحمت داشته باشیم. اما باز هم خدا به رویمان نمی‌آورد و باز هم ما را در آغوش لطف و رحمت خویش می‌گیرد. ولی ما باز هم فراموشش می‌کنیم تا مصیبتی دیگر....
    کاش ما هم کمی همانطور بودیم که او می‌خواست.
    پروردگارا ما را به خودمان وا مگذار!










    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    فرصت
  • نویسنده : سالمی:: 87/12/18:: 12:38 عصر
  • گریستم بر سر مزار خود. تازه پس از مرگ خود بود که فهمیدم چقدر دلم برای خودم تنگ شده و چقدر فراموش کرده بودم بودن خویش را. گویا عادت شده بودم برای هر روز آینه، حتی یادم نبود که آخرین بار چرا از چشمانم نپرسیدم که چرا بارانی اند ، شاید در آینه هرگز به آنها نگاه نکرده بودم، شاید هم فرصتش را نداشتم. یادم نیست که چرا از نفَسهای خسته ام حال قلب بیمارم را نپرسیدم، آخر مدتها بود که دیگر توانی برای تپیدن نداشت و من نمی‌دانم چرا به عیادتش نرفتم؟ آه، یادم آمد وقت نداشتم! و حالا که فکر می کنم افسوس می خورم که چرا مرهمی بر روی زخم های دل شکسته ام نگذاشتم، دلی که سالها محرم اسرارم بود و من هیچ وقت برای شنیدن دردهایش وقت نداشتم، آنقدر مشغول کار دنیای خویش بودم که حتی صدای شکستنش را هم نشنیدم و او چه آرام و بی‌صدا گریست در پیش چشمهایی که هرگز آن اشکها را ندیدند. آه که چقدر دیر شده است و من چه دیر بیدار شدم. ای کاش می شد زمان را به عقب برگرداند، تا برای یکبار هم که شده به چشم های خود در آینه بنگرم، دستی بر سر قلب بیمارم بکشم و حالِ دل شکسته ام را بپرسم. البته اگر اینبار فرصتش را داشتم!؟

     

    *  *  *

    بیدار شدم. هنوز فرصت باقی بود. هنوز خود را از دست نداده بودم. شاید بشود کاری کرد، شاید هنوز زانوانم طاقت ایستادن داشته باشند و شاید ... .

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    آغاز
  • نویسنده : سالمی:: 87/12/17:: 7:54 صبح
  • به نام اول آموزگار عشق
    از میکده عشق رسد این نغمات
    بر جام دو چشم مست مهدی(عج) صلوات
    و سلام
    سلام به هر آنکه گذارش به دیار حرفهای ناگفته ما می افتد.
    سلام به آنانی که خود را در این عصر دود و آهن و ماشین گم نکرده اند و هنوز نغمه قناری ها آنان را به وجد می آورد.
    دل رمیده ما را که پیش می گیرد
    خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 26715
    بازدید امروز : 13
    بازدید دیروز : 2
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    فرصت .
    ............. بایگانی.............
    اسفند 1387
    اسفند 87
    اردیبهشت 88
    آبان 88

    ........... درباره خودم ..........
    حرفهای ناگفته
    سالمی
    شاید حرفهایی باشد که همیشه دلمان می خواهد بگوییم اما گوشی برای شنیدنش پیدا نمی کنیم. حرفهایی که فقط باید عاشق باشی تا معنی اونها رو بفهمی. عشق واقعی، عشق به یگانه معشوق حقیقی.

    .......... لوگوی خودم ........
    حرفهای ناگفته
    .......لوگوی دوستان ........





    ....... لینک دوستان .......
    .: شهر عشق :.
    سکوت پرسروصدا
    دهاتی
    تنها
    آذرخش
    نشانی دریا

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........