دادخواهی
نویسنده : سالمی::
93/6/3:: 1:42 عصر
مظلومی را دیدم در راه بر زمین نشسته، فریاد و فغان میکرد، کای مردم به دادم برسید که ظالمی حقم به زور ستانده و بر من ستمها روا داشته و من بیچاره مانده ام و راه به جایی ندارم. ایا جوانمردی نیست حق این بینوا را از ان ستمگر بستاند از برای خدا?
نزدیک رفتم و گفتم چه شده برادر? چرا فریاد و فغان میکنی و خود را بیچاره میخوانی? مگر از تو چه برده اند? گفت، تمام دار و ندارم را، هستی ام را، سالها تلاش و کوشش و اندوخته ام را. حال چه کنم? چگونه نزد زن و فرزند روم بی مال و توشه? چگونه سر خود بالا بگیرم بی نان و قوت? انچنان اتشی با این سخنان در وجودم شعله کشید که تمام تار و پودم را سوخت. بر زمین نشستم و خاک بر سر ریخته، مویه کنان روی بخراشیدم و فغان و واحسرتا سر دادم و بر سر زنان سرشک از دیده روان ساختم که او از ناله افتاد و با حیرت چشم بر من دوخت که اخر تو را چه شد چنین بی قرار شدی? بر من ظلم رفته است تو چرا با خود چنین می کنی?
آهی جان سوز کشیده گفتم، ای برادر من از تو بیچاره ترم، که تو را دیگری مال برده و دیگری بر تو ستم کرده اما من چه بگویم که هر چه بر من میرود از دست خویشتن است نه غیر. من خود غارتگر هستی خویشم و حاصل عمر به دست خویش بر باد داده ام. تو را دیگری فریادرس هست. من از خویش نزد که شکایت برم؟ تو روز جزا در محضر داور گریبان ظالم بگیری و تاوان خود بستانی. من آنروز چگونه گریبان خویش گیرم و تاوان چه ستانم؟ آنروز در بارگاه سلطان تو سر بلند کنی و داد بخواهی، من چگونه از شرم سر راست کنم که نافرمانی سلطان کرده ام؟ ان هم سلطانی چون او که تمام هستی و تار و پود و بود و نبودم همه از اوست.
وای بر من، بیچاره من که خود به دست خویش هستی ام بر باد داده ام و جز خجلت و شرم از این زندگانی هیچ در کوله بارم نیست، که ندانستم همیانم پاره است و هرچه در آن به خیال خوش اندوخته می کنم به هدر می رود. پروردگارا چه کنم با خویش؟ بااین نفس بداندیش؟ که هرچه من می کارم او آتش می زند. اگر تو یاری ام نکنی..... بیچاره من! بیچاره من! بیچاره من!
مهربانا به تو پناه آورده ام از دست خویش، پناهم ده که تو پناه تمام بی پناهانی.
---------------------------------------------------
مسافر
نویسنده : سالمی::
91/2/27:: 10:30 صبح
گوش کن!
می شنوی؟ یکی میآید!
نزدیک و نزدیکتر! خوب گوش کن!
حالا دیگر صدای پایش را میتوانی خوب بشنوی!
تند قدم برمیدارد گویا برای رسیدن عجله دارد!
انگار چاره ای جز رسیدن نیست!
اما به کجا؟
به کجا چنین بی پروا میشتابی ای عمر؟
مگر نمیدانی که من هنوز در محاسبه جواب دو ضرب در دو ماندهام؟
مگر نمیدانی که من هنوز کارهای نکرده بسیار دارم و راههای نرفته فراوان؟!
مگر نمیدانی که من هنوز جوانی نکردهام که مرا به پیری میبری؟
چه بی انصافی ای عمر! چه بی صدا بر من گذشتی و من ندانستم که دیگر بر نمیگردی!
صبر کن! بگذار به کوله بارم نظری بیفکنم!....
ای وای بر من!
چه کسی توشه ام را برداشته است؟
در کدام منزل کیسه ام پاره گشت و من نفهمیدم؟
به کجا برگردم که پل های پشت سرم همه ویران شده است و راه بازگشتی نیست؟
چه کنم با دست تهی؟ که منزل پیش رو بس صعب و دشوار است و بی توشه گذر کردن از گردنه های آن ناممکن!
به که التماس کنم؟ به که پناه ببرم؟ کجا روم؟
؟؟؟...........
مولای یا مولای...
انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا؟
مولای یا مولای...
انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی؟
مولای یا مولای...
انت الهادی و انا الضال و هل یرحم الضال الا الهادی؟
..........
مهربانا تو بگو چه کنم؟ که باز با دست تهی و روی سیاه و بار گناه به تو روی آورده ام!
میشود مرا بپذیری؟ می شود از من درگذری؟ میشود مواخذه ام نکنی؟
نه این تمام چیزی نیست که از تو میخواهم!
گستاخ شده ام که بیشتر میخواهم؟
خودت گفتی بخوانمت تا اجابت کنی!
خودت گفتی بنده ای را که به درگاهت آمده است دست خالی باز نمیگردانی!
عزیزانت گفتهاند که از تو باید زیاد خواست که تو کریمی و از کریم باید انتظار کرم داشت!
پس اجابتم کن که من از تو، تو را میخواهم! آغوش گرم و پرمحبتت را میخواهم!
میشود مرا در آغوش کشی؟ میشود کوله بار خالی از حسناتم را از عشق پر کنی؟
میشود محبتت را بر من بباری؟ میشود ...؟
میدانم که اجابتم میکنی که تو هرگز خلاف عهد نکرده ای!
مهربان من شرمندهام در روز دیدار مپسند!
آمین یا رب العالمین.
---------------------------------------------------
دلم گرفته
نویسنده : سالمی::
90/10/7:: 12:21 عصر
دلم گرفته.....
دلم از دنیای بی تو گرفته...............
دلم از همه روزهای بعد از تو گرفته.......
مولای من! یا ابا عبدلله. دلم گرفته آقا جان....
محرم چه زود رفت و نام تو چه زود لبهایمان را ترک گفت.
آقا جان غمگین بودن خوب نیست، گریه کردن خوب نیست، آشفته بودن خوب نیست، بغض در گلو خوب نیست...
اما...
اما اگر همه اینها برای شما باشد خوب است، زیباست، دوست داشتنی ست.
وقتی نام شما می آید آقا، همه خوب می شویم، کربلایی می شویم، عاشورایی می شویم و ابالفضلی می شویم .
اما همین که عاشورا تمام می شود و محرم می رود و نام شما کمتر می آید، وای بر ما که خدا می داند چه می شویم، کوفی؟ شامی؟... وای بر ما.
آقا می دانم که خیلی دور شدیم از شما، اینقدر که بعید می دانم همان هفتاد و دو تن نیز برای جگر گوشه اتان یار باقی مانده باشد!
دلم گرفته آقا جان، از اینکه اینقدر یار نیستیم که آن دلدار به پشتگرمی ما بیاید و لشگر نفاق و کفر و دروغ و ریا را بتاراند.
دلم از خودم گرفته و از همه چون منی که ادعای انتظار و شیعه بودن داریم اما...... وای بر ما!
آقا جان برای هدایتمان شما دعا کنید.
---------------------------------------------------
نیاز
نویسنده : سالمی::
90/8/5:: 4:56 عصر
مهربان من به تو نیاز دارم
بیشتر از نوزادی به مادر، بیشتر از ماهی به آب
بیشتر از نیاز موجودی به هوا
به تو نیاز دارم و بی تو مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و نوزادی که از آغوش مادر محروم گردد و موجودی که نتواند نفس بکشد. خواهم شد.
به تو نیاز دارم ای آنکه به کسی نیاز نداری!
بی تو آیا زندگی دیگر رنگی خواهد داشت؟
می دانم که بی تو مردن بهتر از زندگیست!
مهربان من خودت را از من مگیر!
مهرت را از این بندگان غافل خود مگیر که خود میدانی چون کودکانند که سرگرم بازیچه دنیا شده اند و اگر روزی بزرگ شوند باز به آغوش تو باز خواهند گشت
اینبار با عشق و ایمان!
خودت را از ما بندگان ضعیفت مگیر مولای من!
---------------------------------------------------
مناجات
نویسنده : سالمی::
90/7/19:: 1:5 عصر
خدایا!
خدایا!
خدایا!
دلم گرفته از این زمونه بی تو!
دلم گرفته از همه اونهایی که یادشون رفته قرار بوده جانشین تو باشند روی زمین!
و از همه اونهایی که یادشون رفته یه روزی باید این دنیا رو با همه دلفریبیش رها کنند و برگردند پیش تو و بگن که چه کردند در این دو روزه عمر و چه با خودشون آوردند.
دلم گرفته از خودم که بعضی وقتها دلبسته دنیا میشم و یادم میره قرار بود فقط عاشق تو باشم که:
"در یک دل نمیگنجد دو دوست"
مولای من!
نذار دلبسته این سرای سپنج بشم و تمام زندگیم رو به باد بدم.
نذار توی این زمونه ای که معنی عشق عوض شده من هم همرنگ جماعت بشم و آستان بلند عشق رو به خاک بیالایم.
مولای من!
دلم گرفته از مردمی که معنی اشکهام رو نمیفهمند!
از زمونه ای که نمیشه از غم هجر تو با کسی سخن گفت!
خدایا!
نذار گم بشم توی زرق و برق این دنیای پرفریب!
نذار....!
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------